داریم از خونه میریم بیرون. من توی راهرو جلوی در آسانسور ایستادم، همسرم تازه از در واحد اومده بیرون داره کفش میپوشه.
من: گوشیتو آوردی؟
همسر: آره.
رفتیم سوار ماشین شدیم، جلوی نونوایی ایستادیم، ایشون پیاده شد نون بگیره. من گفتم گوشیتو بده تا تو نون میگیری منم آمیرزا بازی کنم.
همسر: عه! گوشی رو یادم رفت بیارم!
من: واااا ، پس اون "آره" ای که دم در واحد گفتی واسه چی بود؟
همسر: نمیدونم!
................
رفتیم خرید. نون خریدیم با کمی خرت و پرت! از پارکینگ اومدیم سوار آسانسور شدیم که بیاییم بالا. سفره نون دست منه و پلاستیک های خرید دست همسر جان. وایسادیم کلی حرف زدیم، بعد متوجه شدیم خیلی وقته سوار شدیم ولی چرا به مقصد نمیرسیم؟!!
پس از لحظاتی چند :
همسر جان: ای بابا! این چرا نمیره بالا؟
من: چه میدونم! لابد خرابه. بریم با پله؟
همسر با نگاهی به صفحه کلید آسانسور: دگمه شو نزدی؟
من: نه فکر کردم تو زدی!!
خلاصه که اصلاً نگران بالا رفتن سن و سالتون نباشین دوستان! آدم اینقدر میخنده که نگو
برچسب : نویسنده : بازدید : 31