هوم، سوییت هوم !

ساخت وبلاگ
*پاندای بزرگ پرسید: کدومش مهم تره، سفر یا مقصد؟ اژدهای کوچک گفت: همسفر.*اژدهای کوچک گفت: الآن اصلاً وقت ندارم گلها رو ببینم. پاندای بزرگ گفت: درست به همین خاطر باید اونها رو ببینی، شاید فردا دیگه نباشن.*پاندای بزرگ گفت: سعی کن برای چیزهای کوچیک وقت بذاری. اونها معمولاً از همه چی مهم ترن.*پاندای بزرگ گفت: از همه چی مهم تر، توجّه کردنه.* اژدهای کوچک جیغ زد: عجله کن! کار زیاد داریم! پاندای بزرگ گفت: رودخونه عجله نمی کنه و با این که موانع زیادی سر راهشه، همیشه به جایی که می خواد می رسه.*اژدهای کوچک پرسید: اگه بعضی ها از من یا کارهام خوششون نیاد چی؟ پاندای بزرگ گفت: تو باید راه خودت رو بری. بهتره اونها رو از دست بدی تا خودت رو.- پاندای بزرگ و اژدهای کوچک/ جیمز نوربری هوم، سوییت هوم !...ادامه مطلب
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 70 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 21:41

خدایا ازت خواهش میکنم عراقیا و صدام یزید عزیز هر شب بیان، وضعیت قرمز شه من برم تو پناهگاه دختر همسایه مونو ببینم، الله اکبر!

(ذکری که پسرک نوجوان فیلم، در نمازخونه مدرسه شون، موقع سجده گفت)

بمب یک عاشقانه / ساخته پیمان معادی

سلام بگفتم تره، جواب ندایی مره ...

هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 75 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 21:41

دخترم دوستی داره که ناخن کاره. بیست و چهار سالشه و خیلی وقت نیست که ازدواج کرده. هنوز چند ماه از ازدواجش نگذشته که با همسرش بشدّت زدن به تیپ و توپ هم! و خانم برگشته به همسرش گفته: من ماهی چهل میلیون پول میارم تو این خونه و تو حق نداری از گل نازک تر به من بگی.من کاری به دعوای زن و شوهری ندارم که بقول قدیمیا نمک زندگیه و طبق اخبار واصله، ابلهان باور کنند!فقط دارم به این فکر میکنم که یه ناخن کار ماهی چهل میلیون در آمد داره، اون وقت دختر من باید هر ماه یه چیزی هم از جیب بذاره روی حقوقش که هزینه اسنپ و بنزین و رفت و آمدش تأمین بشه.مطلبی میخوندم که در ژاپن حقوق یه معلّم از حقوق پزشک و مهندس بیشتره، چون عقیده دارن پزشکان و مهندسین رو همین معلّمین تربیت میکنن، ولی من مطمئنم که این خبر شایعه ای بیش نیست.پ.ن: مدتی به مرخصی وبلاگی میرم ... هوم، سوییت هوم !...ادامه مطلب
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 21:41

دیشب کم و بیش تونستم بخوابم. نصف شب یکی دو بار از درد بیدار شدم اما اونقدر شدید نبود که نتونم تحمل کنم و چند دقیقه بعدش دوباره خوابم برد. ولی ساعت شش و نیم صبح، انگار یهو یه سیخ فرو کردن از زیر گلوم تا شقیقه ام! درد گفت: خواب کافیه نگین خانوم، تنبلی رو بذار کنار و دیگه پاشو! خلاصه پاشدم شروع کردم تو هال قدم زدن و به درد بد و بیراه گفتن! همه خواب بودن و نمیشد سرم رو به کاری گرم کنم؛ سر و صدا میشد. بعد همینطور که قدم میزدم، فکر کردم به درد. فکر کردم که اصلاً چی میشه درد به سراغ آدما میاد؟ خیلی فکر کردم و یهو به یه نتیجه درخشان رسیدم! البتّه نمیدونم چقدر درست باشه. به این نتیجه رسیدم که گاهی خدا یه درد به آدم میده که سرش گرم بشه و دردهای بزرگتر رو فراموش کنه. به همین سادگی! نظر موافق(!) شما چیه دوستان؟پ.ن: چقدر خوبه وبلاگ هست، چقدر خوبه شماها هستین. مادربزرگ پدریم همیشه این بیت رو میخوند:مرا در روز محنت یار باید / وگرنه روز شادی، یار بسیار ..ممنون که هستین دوستان. خیلی ممنونم ازتون مجدداً پ.ن! : این پست 1111 هٌمین پست وبلاگمه! به فال نیک میگیرم که ایشالا دردم زودتر خوب بشه. هوم، سوییت هوم !...ادامه مطلب
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 81 تاريخ : دوشنبه 28 فروردين 1402 ساعت: 16:50

بنام خدا .. سلام .. امروز چهارشنبه ست، بیست و سوم فروردین. همسایه واحد بغلی دارن اسباب کشی میکنن. آقای "ح" و خانواده اش. خانمش و دو تا پسرهاش. هفده سال قبل یعنی شهریور سال هشتاد و پنج، با هم همسایه شدیم. یادش بخیر، اون موقع بچه هامون کوچیک بودن. علی ِ من ده سالش بود فقط. دقیق بخوام بگم نٌه سال و نیمش بود. اونها هم دو تا پسر داشتن. یکی از پسرها اون موقع هفت هشت سالش بود. اسمش علیرضا ست. اون یکی هم ده یازده سالش بود. تابستون بود که همسایه شدیم. بچه ها خیلی زود با هم دوست شدن. دنیای شیرین بچّگی. هر روز عصر علیرضا میومد دنبال علی، با هم میرفتن تو حیاط بازی میکردن. یادمه بالای یه درخت بزرگ وسط باغچه، خونه درختی ساخته بودن. باورم نمیشه هفده سال گذشته. به چشم بر هم زدنی. دلم براشون تنگ میشه. ظاهراً خانواده ای که قراره بیاد سر جاشون، یه زن و شوهر جوون هستن با دو تا دختر کوچولوی دبستانی. شاید یه روزی بیام تو این وبلاگ بنویسم یادش بخیر وقتی همسایه واحد بغلی اومدن اینجا، دخترا دبستانی بودن، الان دانشگاهی هستن. البته اگه زنده باشم!صبح کلّی تو هال راه رفتم و به صدای اسباب بردنشون گوش کردم. و به تمام این سالهایی که همسایه دیوار به دیوار بودیم فکر کردم. به همه خاطرات مشترکمون. کلی راه رفتم و فکر کردم. یهو درد دندون اومد سراغم اما بهش گفتم برو گم شو ها ! اصلاً حوصله تو ندارم! عین این فیلمای خارجی که به طرف میگن: هی تو! اینجا کسی از بودنت خوشحال نیست، برو گم شو. و طرف دمش رو میذاره رو کولش و میره! باورتون میشه درد بعد از چند ثانیه رفت؟! چه درد فهیمی. بعد رفتم تو آشپزخونه عدس گذاشتم بپزه که دمپخت درست کنم. برای نهار بعضی ها، افطار بعضی ها و شام بعضی ها. یادم به عاطفه گلی افتاد و لبخند زدم. آشپ هوم، سوییت هوم !...ادامه مطلب
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 178 تاريخ : دوشنبه 28 فروردين 1402 ساعت: 16:50

من عادت دارم گاهی به آرشیو وبلاگم سر میزنم، مطالب قدیمی و بخصوص کامنت دوستان رو میخونم و یاد ایّام میکنم. رسیدم به این پست. وای که چه حوصله ای داشتم برای نوشتن. و دوستان عجب حوصله ای برای کامنت دادن.

واقعاً که هرچه آید سال نو، گوییم دریغ از پارسال...

هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 170 تاريخ : دوشنبه 28 فروردين 1402 ساعت: 16:50

"سکوت" ؛بزرگترین اشتباهِ آدم هاست ،وقتی رابطه ای به سراشیبیِ تردید رسیده ،وقتی حرف های زیادی برای گفتنو توضیحاتِ ناگفته ای برایِ شنیدن هست ؛شاید "سکوت" ،بی رحمانه ترین حالتِ کنار کشیدن باشد .بیشترِ آدم ها مترجمِ خوبیبرایِ سکوت نیستند !آدم ها زخمیِ سکوت اند وترجمه ای جز بی توجهی و تردید ،برایش ندارند !حرف بزنید !حرف نزدن ، اسلحه ی خاموشی ست ،رویِ شقیقه ی روابط و آرامشِ آدم ها !باور کنید "سکوت" ،همه چیز را بدتر می کند ...سکوت نکنید ...*نمیدونم این نوشته از کیه ... هوم، سوییت هوم !...ادامه مطلب
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 95 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 16:47

دارم از زندگی خیلی بیشتر از قبل لذّت میبرم. از عطر و طعم یه فنجون چای، از گرمای لذتبخش نور خورشید روی پوستم، از شنیدن صدای یه پرنده، از نوشیدن یه لیوان آب خنک و گوارا.این بخاطر این نیست که چیزی عوض شده، فقط به این خاطره که من با تمرین تونستم یه مقداری از حساسیت هام رو کم کنم. امتحان کنین. اولش سخته اما به مرور زمان جواب میده.نمیدونم این گفته از کیه ولی قشنگه: ده درصد از زندگی‌تان وقایعی ست که با آن روبرو می‌شوید و نود درصدِ باقی‌مانده، شیوه‌ی برخورد شما با آنهاست.کامنت ها رو سر فرصت جواب میدم دوستان. الآن لازم بود این پست رو بنویسم. هوم، سوییت هوم !...ادامه مطلب
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 206 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 16:47

یادش بخیر، چهار دهه قبل، اینجا دیپلم گرفتم ...راست میگه دیگه، بحث هم نکنین! مدتی قبل سر موضوعی با دخترم بحثم شد، یه ذره از دست هم دلخور شدیم. خدا رو شکر تو خونه ما نه کسی صداشو بلند میکنه نه کسی بی احترامی میکنه. دخترم رفت بیرون و بعد از دو سه ساعت برگشت و گفت: مامان جات خالی رفته بودم حافظیه. (من و دخترم هر وقت حالمون خوب نباشه میریم حافظیه، بهش میگیم حافظ تراپی!) بعد در کیفش رو باز کرد، اینو بهم داد و گفت: مامان اینو دیدم یاد تو افتادم! حالا آشتی؟! خداییش کدوم دختری به مادرش میگه برّه ی بور؟ حالا یعنی میخواست آشتی کنه هاگر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر ... آن مهر بر که افکنم؟ آن دل کجا برَم؟فقط ژست ممّد صد دانه یاقوت دسته به دسته ... با نظم و ترتیب، یکجا نشسته ..خلاصه که کسی چپ نگاش نکنه!گیرم که میزنید، گیرم که میبٌرید، گیرم که میکٌشید، با رویش ناگزیر جوانه چه میکنید؟نمیشه که !!پ.ن: امسال برای خونه تکونی زیاد خودمو اذیت نکردم، فقط جاهایی که نیاز به تمیز کاری داشت تمیز کردم. عزیز دلم داره میاد شیراز. تنها یادگار داداش کوچیکه. نفس عمّه داره میاد که من دور اون چشمهای مشکی خوشگلش بگرررررردم خوب هوم، سوییت هوم !...ادامه مطلب
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 98 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 16:47

من از این دنیا چی میخوام؟ دو تا صندلی چوبی، که من و تو رو بشونه، واسه گفتن خوبی ... ........ هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 102 تاريخ : دوشنبه 8 اسفند 1401 ساعت: 1:18