طلا ....

ساخت وبلاگ

کلاس سوم راهنمایی شاگرد اول شدم، حتی معدّلم هم یادمه. هیجده و هفت صدم. خدابیامرز مادرم بعنوان جایزه سه تا النگو برام خرید. سه تا النگوی ظریف و باریک برام خرید به قیمت 650 تومن. یعنی یه هزار تومنی داد و 350 تومن پس گرفت. هنوزم النگو ها رو دارم و با اینکه طلا خیلی استفاده نمیکنم، گاهی جعبه طلاهام رو باز میکنم و نگاهشون میکنم و لبخند میزنم و حس میکنم چقدر جای مادرم تو زندگیم خالیه.

اول یا دوم دبیرستان بودم با پول تو جیبی هام یه انگشتر طلا واسه خودم خریدم به قیمت 240 تومن. یه کمان خیلی ظریف که روی انگشت به شکل دو تا سر ِ مار به هم میرسه و به جای چشم مار دو تا نگین قرمز داره. اینو هم از طلاهای دوران مجردی هنوز نگه داشتم.

سوم راهنمایی که کردستان (سقز) زندگی میکردیم ماهی صد تومن از پدرم پول تو جیبی میگرفتم. یه روز که مدرسه تعطیل شد، به دوستم فروغ گفتم میای بریم من طلا بخرم؟!!! گفت پول داری؟ گفتم آره تازه ماهانه ام رو گرفتم. گفت بریم! رفتیم بازار زرگرها (که البته سر راه مدرسه به خونه بود) و من یه قلب کوچولوی طلا خریدم به قیمت شصت تومن. یعنی صد تومنی م رو دادم و چهل تومن پس گرفتم. حالا من مونده بودم و چهل تومن موجودی تا آخر ماه! ولی خوشحال و راضی بودم. وقتی اومدم خونه و با کلّی شوق و ذوق قلب طلا رو به مادرم نشون دادم، خدابیامرز عصبانی شد و گفت: خیلی سر ِ خود شدی!! تو مگه مادر نداری که با غریبه ها رفتی طلا خریدی؟! منم که انتظار داشتم تشویق بشم، حسابی جا خوردم و با بغض گفتم غریبه نبود که! همکلاسیم بود! بعدشم کار بدی نکردم که .. طلا خریدم! خدابیامرز یه نیم ساعتی سرسنگین بود اما بعدش گفت بیارش ببینم. یه کم نگاهش کرد و گفت: نه خوشگله! حالا چند خریدی؟ با غرور گفتم شصت و دو تومن میگفت، دو تومن تخفیف گرفتم شصت تومن دادم! حماقت کردم یکی دو سال بعد از ازدواج، قاطی طلاهای ریزی که داشتم بردم عوض کردم با یه گردنبند. کاش نگهش داشته بودم.

قدیما تو مغازه های زرگری، توی قابهای مستطیل شکل انواع گردن آویزهای کوچولو رو میچیدن و میذاشتن پشت ویترین. همه شکلی توش پیدا میشد. یادتونه؟ قلب، تاس، خورشید، صلیب، پروانه، کلید، مدال الله، شمایل حضرت علی و پیغمبر، مدال حضرت مریم، عقیق پنج تن، دلربا ...خلاصه کلّی چیزهای خوشگل تو قاب چیده بودن که دل آدم رو میبرد. هفت هشت تا از این گردن آویزها داشتم که هرکدومشون جایزه ای بودن برای کارنامه ای یا هدیه ای به مناسبتی. همه رو بعد از ازدواج، تعویض کردم با طلاهای دیگه. و الآن چقدر از این بابت پشیمونم. کاش نگهشون داشته بودم.

پدرم ایّام جوانی، موقع بازگشت از یکی از مآموریت ها، یه سرویس طلا با نگین فیروزه برای مادرم سوغاتی میاره. سر اولین زایمانم، خدابیامرز مادرم گردنبندش رو بعنوان هدیه داد به من. منم تصمیم دارم سر اولین زایمان دخترم بدمش به دخترم. و ازش بخوام که اونم با دقّت ازش مراقبت کنه و سر اولین زایمان دخترش بهش هدیه بده.

نمیدونم چرا امشب دلم خواست اینا رو تو وبلاگم بنویسم...

هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 76 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1396 ساعت: 18:00