یک روز از روزهای خدا ....

ساخت وبلاگ

میدونید که من در تند خوانی و ایضاً صحیح خوانی، ید طولایی دارم

اون روز تو اتوبوس داشتم جایی میرفتم، تابلوی بانک سرمایه رو خوندم: سینا سرلک

مشکل از چشمای من نیست باور کنید ... مشکل یا از اتوبوسه، یا از نوع تابلوی بانک با اون خط آبی زشتش

 

یه بار هم "لولا گازور آرام بند"، رو خوندم لیلا بووووووووق، درو آرام ببند!!

عین این تاکسی نارنجی های قدیمی که رو درش مینوشتن: لطفاً درب را آهسته ببندید

گفتم ببین این لیلا خانوم چقدر در رو محکم کوبیده که همسرش دیگه شاکی شده که بابا آروم ببند این در صاحب مرده رو

..........

چند روز قبل بیرون بودم، بوی چوب سوخته میومد، همون که پسرم بچه که بود میگفت: مامان بوی امام حسین میاد ... دو تا دختر جوان از روبرو میومدن یکیشون به اون یکی گفت: وای الهام بوی چایی ذغالی میاد!! ناخودآگاه لبخند زدم و با خودم فکر کردم هر بویی برای هر کسی تداعی کننده یک خاطره ست ...

.............

خداییش اینا چیه نشستین دارین میخونین؟!! پاشین بجاش، دو زار کار مثبت انجام بدین که هم خدا رو خوش بیاد هم بنده خدا رو !!

 

حالا منو بگین یه حرفی!

آخه همسرجان رفته وقت دکتر بگیره ... دختروو رفته واسه خودش ساعت بخره ... گفت مامان میای بریم؟ گفتم نه، حس بیرون ندارم! شاپسر امروز بعد از ظهر، آخرین امتحانش رو داد و عصری اومد سریع یه دوش گرفت و چیتان پیتان کرد و عین یک پرنده شاد و رها، آواز خوانان و سوت زنان، رفت که به تولد یکی از همکلاسی هاش برسه .. البته قبل از رفتن، صورت منو بوسید و یک دنیا حالمو خوب کرد قربونش برم الهی

منم کمی ورزش کردم، کمی بافتنی بافیدم!! بعد دیدم حوصله ام خیلی سر رفته، گفتم کجا خوشه؟ اونجا که دل خوشه .. دل کجا خوشه؟ تو وبلاگ خوشه .. دیگه اومدم اینجا

هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 99 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 1:10