عبدالقادر ...

ساخت وبلاگ

من همیشه به بچه هام میگم: بخدا که تا وقتی خودتون پدر و مادر نشین، متوجّه نمیشین که پدر و مادرها چه حسّی نسبت به بچه هاشون دارن ... بچه ها، میوه دل پدر و مادرشون هستن.. میوه ای که باید براش خیلی زحمت کشید و خون دلها خورد، تا به بار بشینه.

حالا این سخن گهربار بنده رو داشته باشین تا بریم سر اصل مطلب!!

 

 

جای دوستان خالی، اون روز داشتیم چهارتایی اسم فامیل شفاهی بازی میکردیم.. یعنی خودکار و کاغذی در کار نبود ... من بعنوان مجری مسابقه یه حرف تعیین میکردم و اونی که نوبتش بود، باید به سؤالات پاسخ میداد ... مثل همیشه بچه ها شلوغش میکردن و سعی میکردن داور رو بخرن که بتونن برنده میدون باشن! اما من با نگاهی که یک "برو این دام بر مرغی دگر نه، که داور را بلند است آشیانه" ای تو دلش داشت،  نشوندمشون سر جاشون و خواستم که مودب و دست به زانو بشینن تا نوبتشون برسه  اول از همسرجان شروع کردم که از همه بزرگتر بود.. ریش سفید خانواده!! بهش گفتم: عزیز دلم، شما با حرف " آ " بگو .. " آ " ی با کلاه دختروو فوری معترض شد که: وااااااا، حرف از این آسون تر پیدا نکردی؟ یه حرف سخت تر بگو خوب، چرا پارتی بازی میکنی؟ چشم غرّه ای بهش رفتم و تشر زدم که: حرف نباشه بچه، به داور احترام بذار وگرنه از بازی اخراج میشی ها!! از اون طرف شاپسر شلوغ کرد که: حتما باید کلاه داشته باشه؟ با شال و روسری نمیشه؟! ایضاً به ایشون هم تذکر دادم که اگه شلوغ کنه میندازمش بیرون همسر جان که به زور ما سه تا، و فقط جهت حفظ کیان خانواده!! تو بازی شرکت کرده بود، یا بهتر بگم شرکتونده بودیمش (فعل رو حال کردین خداییش؟!!) با نهایت آرامش و طمأنینه سوالها رو با موفقیت جواب داد اولین سوال هم اسم بود که فرمودن "اقدس" که شاپسر فوری در طرفداری از بابا جونش، در اومد که: البته منظور ایشون آکدِس هست که به زبان ترکی استانبولی همون اقدس خانوم خودمونه خلاصه که همسایه ها یاری کردن تا همسرجان ما، اسم فامیل داری کنن ... بعدش نوبت دخترم شد، گفتم: هاااااااا، تو با حرف عین بگو یه مشت داد و بیداد کرد که: آقا قبول نیست، قبول نیسسسسست، چرا عین؟ خیلی سخته، نمیشه، نداریم.. خلاصه همینطور داشت غر میزد که سوال اول رو پرسیدم.. اسم؟؟؟ آقا تا اومد دوباره صدای اعتراضش بلند بشه، بهش تشر زدم ساکت باشه و قوانین بازی رو رعایت کنه وگرنه از بازی پرتش میکنم بیرون خلاصه اسم و فامیل و کشور و غذا و اینا رو به هر مصیبتی بود گفت، تا رسید به میوه ... اولش گفت: آقا میوه با عین نداریم، اصلاً میوه با عین نداریم با آرامش گفتم چرا عجیجم داریم! اگه یه کمی فکر کنی و مغزت رو به کار بندازی میوه با عین هم داریم... طفلی با لب و لوچه آویزون و قیافه شاکی، کمی فکر کرد و یهو با هیجان گفت: آهان! آهان! عبدالقادر!! عبدالقادررررر گفتم: چی چی؟؟؟ عبدالقادر؟؟ مسخره کردی بچه؟!! با خونسردی تکرار کرد: بلی! عبدالقادر!! گفتم: مسخره بازی در نیار بچه! این دیگه چه جور میوه ایه؟ گفت: هااااااااااا، عبدالقادر یه آدمه تو عربستان سعودی که "میوه" دل پدر و مادرشه!! میوه ای که خیلی براش زحمت کشیدن و خون دل خوردن تا به بار نشسته

بعدشم همراه خان داداشش شروع کردن هر هر و کر کر خندیدن و شلوغ بازی و مسخره کردن و نظم بازی رو به هم ریختن

 

خوب فکر میکنین چی شد؟ هیچی! در راستای احترام به داور!! و ایضاً احترام به بزرگتر و ایضاً تر!! احترام به مقام والای مادر، یکی یه پس گردنی جانانه بهشون زدم بعدشم پس گردن جفتشونو گرفتم و پرتشون کردم بیرون از بازی دخترک بی ادب زبون دراز

 

البته شاپسر همونطور که داشت میرفت تو اتاقش با صدای بلند گفت: مامان خانوم! تو با حرف "ث" باید بگی .. من ده دقیقه بعد میام شخصاً ازت میپرسم

............

روسری آبی

هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 78 تاريخ : شنبه 31 فروردين 1398 ساعت: 21:46