همدم خانوم ...

ساخت وبلاگ

اسمش زینت خانومه.. یعنی اسم شناسنامه ایش همدم خانومه ولی تو خونه از همون اول زینت صداش  کردن .. هشتاد و خورده ای سال، سن داره .. خورده شو نمیدونم، من که گهواره شو نجنبوندم که!! خدا بهش یازده تا دختر داده که سه تاشون عمرشون به دنیا نبوده و در همون سالهای کودکی از دنیا رفتن.. موند هشت تاشون.. چند سال قبل بزرگترین دخترش، فشارخون بارداری گرفت و بعد از چند سال دوا درمان، عاقبت کارش به دیالیز کشید و بعدش هم از دنیا رفت.. الان هفت تا دختر براش باقی مونده که عین پروانه دور مادر پیر و بیمارشون میگردن.. همسر زینت خانوم هم چند سال قبل به رحمت خدا رفت.. روحش شاد مرد سرحال و شوخ و بذله گویی بود... یه روز وقتی بچه ها کوچیک بودن و حسابی شلوغ پلوغ میکردن، این زینت خانوم ما، سرما خوردگی سختی داشته و مشغول استراحت بوده، آقوی بچا (پدر بچه ها) که از شیطنت و سر و صدای بچه ها کلافه شده بود ، با یه لحن شاکی به بچه ها تشر  میزنه که: وااااااااااای بچه ها ساکت! مگه نمیبینید مادرتون مریضه؟ بشینین یه گوشه ساکت بازی کنین بذارین مادرتون یه کم استراحت کنه خوب ... که در این لحظه زینت خانوم سرشو از زیر لحاف بیرون میاره و خطاب به آقوی بچا میگه: ووووی انگار دوسٌم میداااااااااااااااااری

..................

مدتی به مرخصی وبلاگی میرم ...

هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 110 تاريخ : دوشنبه 2 ارديبهشت 1398 ساعت: 21:37