من اناری را، میکنم دانه ...

ساخت وبلاگ

یه زمانی با خودم فکر میکردم چقدر خوب میشد اگه دل آدما تو پیشونیشون بود .. چقدر خوب بود اگه میشد مکنونات قلبی همه رو خوند... فکر میکردم اگه اینطور بود دیگه کسی نمیتونست به کسی دروغ بگه .. نمیتونست سر کسی رو کلاه بذاره .. نمیتونست چیزی به زبون بیاره در حالیکه ته دلش یه چیز دیگه ست .. یه زمانی خیلی از خدا گله مند بودم که چرا دل آدما تو پیشونیشون نیست .. الان اما خیلی خوشحالم که خدا بی توجه به افکار ما آدما، کار خودشو میکنه .. چقدر خوبه که بعضیا نمیدونن چه حسی تو قلبم نسبت بهشون دارم ... چقدر خوبه که دل آدما تو پیشونیشون نیست .. خدایا تو کاری به من نداشته باش، تو کار خودتو بکن ..

 

اینم تقدیم به عشق زندگیم، همسر مهربون و همیشه همراهم که دلم گرمه به بودنش ... امروز یه کابوس زشت دیدم .. فقط برای چند لحظه .. حس کردم رفته .. چند لحظه بیشتر نبود .. اما نفسم بند اومد .. و وقتی از اون کابوس زشت و وحشتناک بیدار شدم، دیدم دارم گریه میکنم ... امروز براش جمله به جمله این آهنگ زیبا رو معنی کردم و ازش خواستم هیچوقت تنهام نذاره .. من بدون اون زندگی کردن رو بلد نیستم ... خدایا حتی یه لحظه منو بی حضورش قرار نده .. حتی یه لحظه ... کابوس وحشتناکی بود ...

هوم، سوییت هوم !...
ما را در سایت هوم، سوییت هوم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parisima بازدید : 105 تاريخ : يکشنبه 6 مرداد 1398 ساعت: 23:30